درود دوستان عزیز. هر کس چند کار از کارهای من رو خونده باشه خیلی راحت متوجه میشه که علاقهی چندانی به شعر اجتماعی یا ی ندارم و نگاهم در غزل همون نگاه عاشقانهی سنّتی هست. حدود ده سال پیش یکی از کارهام کمی رنگ و بوی اجتماعی به خودش گرفت و همین رنگ و بوی اجتماعی پای چند تضمین رو از شعر زمستان اخوان به شعرم باز کرد که صد البته باعث افتخاره.
به مناسبت بیست و نهمین سالروز درگذشت اخوان این کار را با هم میخونیم.
به یاد مهدی اخوان ثالث :
برادر! خون تو از سینهی من میزند بیرون
بمان در خانهات، جلاد گردن میزند بیرون
سپر برداشتن را گازِ اشکآور نمیفهمد
زِرِه سودی ندارد، تیر از تن میزند بیرون
نگیری خُرده بر روباه در بازارِ مکّاران
که امشب شیر هم خود را به مُردن میزند بیرون
چرا دست محبت سوی کس یازی در این سرما؟»
که از هر آستینی دستِ دشمن میزند بیرون
زمستان است» و شب بس ناجوانمردانه سرد است ، آی.»
نفس در سینه فریاد است و بهمن میزند بیرون
تو ماندی در حیاط کوچک پاییز در زندان»
و رخش از خوان هشتم» بیتهمتن میزند بیرون
#بهمن_صباغ_زاده
https://t.me/bahman_sabaghzade
شب عرس مولانا و شب چله در تربت حیدریه
میزند ,اخوان ,اجتماعی ,سینهی ,تو ,شعر ,برادر خون ,بوی اجتماعی ,و بوی ,خون تو ,از سینهی
درباره این سایت